نفسی تازه بده تا که دهان بگشایم
تا بگویم ز غم خویش پس هر بوسه
عمه دلگیر شده چشم ولبت را بستی
تو بگو نیست مگر سهم برادر بوسه؟
چشم بگشا، نکند با من دختر قهری؟
هست بین منو چشمان تو داور بوسه
حرمله ول کن ما نیست دلم می سوزد
میکند دخترکش را که مکرر بوسه
طفل همسایه به این جامه ی من میخندد
جای این خنده بده بر من دختر بوسه
سخن آهسته برانید پدر می آید
خواب دیدم که لبم را زده مادر بوسه
سردی کنج خرابه همه از یادم رفت
تا زدم بر لب و چشم و قدم و سر بوسه
محمد رضا ناصری
برگرفته از وبلاگ دل تنگ امام زمان (عج) - deltang.blog.ir
نظرات شما عزیزان: